ویدئوی قسمت سوم، را از لینک زیر ببینید:
? درد مشترک زنان و دختران ایرانی
قسمت دوم: نکته هایی برای رفع مشکلات زنان
در این ویدئو در رابطه ی سه نکته بسیار مهم در ارتباطات شما با همسر و یا نامزدتان، صحبت میکنم.
نکاتی که باعث میشه شما در ارتباط زناشویی خودتون دچار مشکل شوید.
❌در این ویدئو (قسمت دوم) می خواهم پس از دیدن این ویدئو، سوالات خودتان را درج کنید تا به مهم ترین سوالات در ویدئوی بعدی پاسخ دهم.
ویدئوی بعدی روز شنبه منتشر می شود.
من قبل ازدواج به مدت 5 سال با همسرم دوست بودم و خانوادشون در جریان بودن بعد به خواستگاریم اومدن و عقد کردیم تو دوران عقد خانوادشون خیلی اذیتم کردن و دخالت های زیادی داشتن تا جایی که دو هفته به عروسیمون همه چی و بهم زدن و بعد صلح کردیم و عروسی گرفتیم .البته همسرم مرد مهربون و خوبیه ولی خیلی تحت تاثیر خانوادش هست همسرم تک پسر خانوادس.الان 4 ساله عروسی کردیم و در خانه پدریشون زندگی میکنیم خانوادشون دخالت میکنن بهم فحاشی کردن و حتی خواستن کتکم بزنن همسرم از این شرایط ناراحته اما میگه من نمیتونم پدر و مادرم و تنها بزارم و برم تو یه خونه دیگه .از وقتی که خوانواده اش خواستن منو بزنن من کلا روابطم و باهاشون قطع کردم اصلا راضی نیستم به زندگی باهاشون نمیدونم باید چه رفتاری کنم ؟؟؟؟ تا از این مشکلات راحت بشم .با این شرایط حتی میترسم بچه دار بشم
دوران مجردی ز شیطون ترین ها بودم کاملا پرانرژی هستم و شاد ولی هر سال که از زندگی مشترکم میگذره خنده هام کمتر و کمتر میشه و سکوتم بیشتر . توی ذهنم درگیری دارم چرا اینطوری دارم میشم و ازین حالم بدم میاد میخوام مثه سابق باشم مثه گذشته پرشور نمیخوام این سکوتم به افسردگی تبدیل بشه دوس دارم کارایی رو که دلم میخواد انجام بدم
ی مدت هستش واقعا احساس خستگی میکنم و تنهایی شدید
نمیدونم چطوری از بین ببرمشون . با همسرم سالهاست که همخونه هستیم و اون حس زن و شوهری بینمون نیست و من اصلا این موضوع رو دوس ندارم
من دقیقاً همین مشکلاتی که گفتید رو دارم و نمیدونم چطور باهاش رو به رو بشم . من بیست و چهار سالمه ولی پدرم حق تنها از خونه بیرون رفتن رو به من نمیده ، حق با جنس مذکر حرف زدن رو ندارم . با یه تجربه عشقی خییییییییییییییلی دردناک در چهار سال و پنج ماه و یک روز پیش مواجه شدم که پدرم شدیداً باهام برخورد کرد . بعد از اون شخص من از تمام مردا حتی پدر خودم حس تنفر داشتم ، تا اینکه یه اقایی از هم دانشگاهی هام توجه منو به خودش جلب کرد و یکم بهشعلاقه مند شدم ولی بعد از مدتی گذاشت رفت . اینقدر بد خلقی و توهین و تحقیر میکرد که دیگه ازش زده شدم ولی باعث شد تجربه چند سال قبلم رو فراموش کنم ، اون همچنان پیگیر من هست ولی من دیگه توجهی بهش ندارم ، برادر اون اقا تو دانشگاه ما هست خودش ارشد رفته شهر دیگه میخونه ولی برادرش ارشد تو دانشگاه ما میخونه و با یکی از هم کلاسی هامون اینقدر رابطه خوب و احساسی قشنگی برقرار کرده که واقعاً ادم حسودیش میشه . این دوتا برادرن چرا اون با من اون طور بد برخورد میکنه ولی این که برادرش عه اینقدر عاشق اون دختری شده هم هم قدش کوتاه هست هم از یه شهر دیگه است و فاصله خییییییییییییییلی زیاده هم زشت تر از منه
اینا همه به کنار
من اون فردو بوسیدم و گذاشتم کنار ، خیلی هامیان به من ابراز علاقه میکنن ولی من ازشون بدم میاد ، در قبال به هر مردی ابراز کردم حسم رو چنان طاقچه بالا گذاشت که نگو و نپرس ؟ من جدیداً با فرد دیگه ای اشنا شدم به اسم محمد . این اقا ( از دوست مذکر مشترکی که بین مون بوده شنیدم ) همیشه میگفته این دختره چقدر میتونه خوب باشه و واقعاً تو ارزوهاش بوده که با من باشه اما وقتی بهش گفتم که دوستش دارم صد و هشتاد درجه چرخید ، پیام هام بهش دلیور میشد ولی یا خیلی دیر سین میکرد یا سین میکرد ولی بی جواب میموندن پیام هام ، من واسه اینکه تجربه چهار سال قبل دوباره تکرار نشه خیلی رک بهش گفتم منو با اون زن مورد علاقه ات که تو رویاهات متصور بودی مقایسه کن و بعد اگه با اون تفاوت داشتم همین الان این رابطه رو تمام کنیم ، از ارزو های خودم بهش گفتم ، از اینکه دوست دارم اسم بچه هامو چی بذارم ، اما گویا اون طوری برداشت کرده که من همین الان تفنگ گذاشتم پشت سرش که بیا منو بگیر ! ، من میفهمم پسر متولد هفتاد و دو که هنوز سربازیش هم کامل نکرده نمیتونه به ازدواج فک کنه ، بهش گفتم فعلاً برای ازدواج زوده اما اون ترسید و عقب رفت ، من یه روز صبح که بیدار میشدم بهش پیام میدادم سلام و صبح بخیر و فرداش یکم صبر میکردم ببینم از اون خبری میشه ؟ میاد دنبالم ؟ میاد یادی از من کنه و پیام بده ؟ سر همین که پیامام دیر جواب میداد باهاش قهر کردم و یه هفته اصلا تو اینرنت نرفتم ببینم واتس آپ و تلگرام پیام داده یا نه ...
به خیال خودم یه تنبیه یه هفته ای براش در نظر گرفته بودم و فک میکردم اون میاد و پیام میده ، اما بعد یه هفته نه از دوست مشترک مون سراغی از من گرفت ، نه اس ام اس داد ، نه توی تلگرام و واتس اپ پیام داده بود و نه روزی که میدونست من امتحان دارم برای دیدن من اومد ، میدونست صبح دانشگاه ام ، اما نیامد ، بعد از ظهر امد و با دوست مشترک مون یکم حرف زده و به کارای فارغ التحصیلی اش رسیده و رفته خونه . منم میدونستم اومده ولی چون اومدنش به خاطر من نبوده نرفتم که ببینمش .
یه جورایی کشیده کنار ولی خبر دارم همچنان به من فکر میکنه و نمیخواسته من بهش وابسته بشم و بعد از مدت دو سه سال که توانایی ازدواج رو پیدا کرد سر یه دلیلی قسمت نباشه و نرسیم بهم و من اذیت بشم .
خانم نصری سوال من اینجاست من اون اقا رو دوست دارم و میدونمم هم که اون هم منو دوست داره ولی سر بچه بازی رابطه مون بهم خورده
من چطور برگردونمش ؟
اصلاً ایا برگشتن اون فایده داره ؟
مادرم ازبچگی بامن مشکل داشت ومنو دوست نداشت ونداره همش دنبال بهانه ای میگرده تااذیتم کنه تا 17سالگی همش کتکم میزد ولی دیگه خسته شده بودم ازکتکاش ازتحقیر کردناش یک دفعه دیگه میخواست بزنه نزاشتم دستشوگرفتم گفتم حق نداری گفتم مقصر خودتی چرامنو میزنی ازهرجا دلت پره سرمن خالی میکنی ودنبال بهانه ای.دیگه بامنحرف نزن منم تمایلی نداشتم وندارم که حرف بزنم والان سالهاس باهم حرف نزدیم .واگرم زدیم مجبوربودیم ویاکه سر مسله ای دعوا کرده بود وبازم گاهی کتکم میزنه ونمیزاره جایی برم باهیچ کسی هم رابطه نداره ازهمه دوره نه فامیل داریم پدربزرگاومادربزرگامونم به رحمت خدارفتن از شهری که عمه عمو خاله ودایی بودهم رفته تاباکسی. رفتو امد نکنه چندفامیل دوری هم که اینجا هست بااوناهم قهره یانمیره خونه شون تک وقت اییم همه پدرو مادرم هم دعوا میکنن پدرم فقیره ومادرم خیلی اذیتش میکنه که توهیچی نداری و.........
وخواستگاری هم راه نداده یادرست رفتارنکرده تا خودشون پشیمون بشن ازمن به همه بد میگه تاکسی نیاد خواستگاریم و.......
ودرس خوندنم نگذاشت یک دوسالی باباهزاربدبختی رفتم ارایشگاه ودروه دیدم میخواستم ارایشگاه بزنم اما بازارخیلی خراب بود نتونستم.هیچ کسی هم حمایتم نمیکردمادرم سررفتنم وبرگشتم ساعت. رفتو برگشتم همش بهانه می کرداخرم دیگه نزاشت برم والان دوسال تو خونه امخیاطی میکنم نه تفریحی نه گردشی نه هیچ خستم وپول خیاطی هم انقد کمه همش خرج میشه هیچی نمیمونه حتی ماهی ،50تومنم نمیشه که خرج میشه ازعیدنوروز همش دوباربیرون رفتیم واقعا دیگه خستم نمیدونم چیکارکنم واقعا به کمک احتیاج دارم درحدی ممکنه خودشی یافرار کنم لطفا کمکم کنید
سلام خانم نصری
من فرشته هستم 29 سالمه همسرمم 29 سالشه باهم عاشقانه ازدواج کردیم 6 سالی طول کشید قبل عقد متوجه شدم باخانم دیگه ای رابطه دار از خودش 12 سال بزرگتر فوق لیسانس روانشناسی بالینی بود.
کلی عذر خواهی عجز و لابه التماس و گریه و ببخشید غلط کردم چون دوسش داشتم چون باور داشتم پذیرفتم باهم عقد کنیم.
بعد عقدمون فقط یه هفته گذشته بود که فهمیدم اون خانم به هر در ی میزنه که وارد رابطه بشه اینکه میدیم همسرم بی توجه اون خانم هست خوشحال بود اما اون راهشو بلد بود دوباره راهی رو پیدا کرد که وارد رابطه شه من جدی نگرفتم دوروغ های همسرمو دوست داشت باور کنم انکاراشو باور کنم ووس داشتم اونطوری باشه که میگه همسرم فوق العاده مودب مهربون با عشق دلسوز هیچی برام کم نمیزاشت نه عاطفی نه مالی اما اینکه با یه خانم دیگه لود ازارم میداد هر بار که متوجه پیام زنگ یاهرچیزی میشدم دعوا الم شنگه به پا میکردم اما تموم سعی شو میکرد ارومم کنه گریه میکردم پا به پای من اشک میریخت اما نمیدونم چرا اون زنو از زندگیم دور نمیکرد بعد دوسال به خانوادش ثابت کردم که پسرشون اونی که فک میکنن نیست اون خیانت کار فاصله افتاد بینمون هیچ وقت نشد بخوام برم خونه پدر بگه نرو باهم بیرم همش میگم برو هرچقدم دلت خواس بمون هیج وقت نگفت برگرد دلم برات تنگ شده خودمم میخواستم برگردم میگفت حالا میموندی تا اینجاها هنوز یه زن پنهونی بود من ملکه زندگیم بودم عروسی کردیم رفتیم زیر یه سقف من سر کار میرفتم حساسیتام بشتر شد حس میکردم من نیستم یکی هس میاد تو خونم تا یه روزی واقعا دوتاشونو تو خونه دیدم یه الم شنگه به پا کردم که توام توان انرژیم از دست داد بی حالو بی جون افتادم تو خونه با این حال همسرم یعی به ارو کردن داشت اما من دیگه چیزی جز تنفر نبو تو وجودم خواستم شکایت کنم تموم ترس همسرم این بود که موضوع پدرش نفهمه منم فقط به این فک کردم اگه بگم ترسی ندار بهتر نگم که همیشه یه ترسی تو وجودش باشه نگفتم اما یردی بینمون هر روز بیشترو بیشتر میشد خونه نمومد اگه میومد فقط برا خواب بود تاجای که در خواست طلاق داد من5 ماه خونه پدرم بودم رفتم خونه پدرم فهمیدم باردارم وقتی بهش گفتم واکنش این بود که با قرص سقط جنین بیاد پیشمو بره حالو روزم افتزا بود هنوز دوسش داشتم میدونستم که همه اینا زیر سر اون خانمس بعد 5 ماه ازم خاست کمکش کنم اون خانومه نباشه نقش یه زنه دیگه خیانت به اون خانم
اما نشد گفت بیا دوبار زندگی کنیم اومدم بعد یه ماه زد زیر حرفش من نگفتم ببا برو زندگیم بیرون من گلافم نمیدونم چطور رفتار کنم برای اینکه همسرمو از دست ندم به هرسارزش رقصیدم الان احساس میکنم شخصیت له شد خودم له شدم نقاط ضعفمو میدونستم روشون کار کردم الان احساس میکنم خیلی بهتر شدم اما هنوز مشکل هس از کور زود در میرفتم عصبی میشوم لهنم لهن طلبکارانه بود چون همسرم خیانت کرد بود همسرمو مستحق هر رفتارو بی احترامی بی حرمتی میدیدم بزگتریت مشکل اشکامه سخت کنترل میشه خیلی بهتر شدم ام نه که بتونم جلوی اشکامو بگیرم قبلا همسرم تحت تاثیر قرار میگرفت اما الان با اشکام عصبی میشه حتی به دست بلند کردن رو پیش میره، هنوز محبتی هست تو وجودش به نظرتون باید بمونم زندگیمو بسازم اون خانمه از زندگیم حذف شه یا دیت بکشمو برم الان تغریبا یه سال شده که فاصله بینمون تبدیل به شکاف عمیق شده وقتی ازش میپرسم چرا اول میگفت اشتباه کردم غلطی کردم توش موندم الان منو با یه روانشناس بالینی مقایسه میکنه( البته تحصیلات من طراحی لباس بصورت اکادمیک)
روابطم فن بیانم میگه ضعیفه و احترامی که براش قائل نبودم و اینکه میگه حرفامو نمیفهمی انگار از ادبیات حرف بزنه اما من باید باریاضیات جوابشو بدم حرچی لگم مقلطه میکنه زیر بار نمیره برا خودمم سخت بود با حرف زن باهاش به هیچ نتیجه نمیرسیدم اوایل فک میکردم مشکل منه بعدا متوجه شدم حتی با پدر مادر خواهر خودشم حرف میزنه به نتیجه نمیرسه فقط حرفه خودشه اصلا نتیجه گیری وجود ندار میگه اون خانم حرفمو میفهمه فک کنم غیر ممکنه خیلی کتاب خودن خیلی زیاد الانم نمیدونم چیکار کنم لهم بگید چیکار کنم زندگیمو ترک کنم اگه نه چطوری بسازمش؟راهکار چیه؟اگه کتابی هس که بخونم لطفا معرفی کنید در حال حاضر در امدی ندارم اصلاخواهش میکنم کمکم کنید
متاسفانه منم مثل همین مشکلاتی که بیان کردید رو دارم و راه های مختلفی امتحان کردم جوابی نگرفتم
سال اول بهم خیلی توجه میکرد همه کار ها و قرار ها رو کنسل میکرد که با من باشه با من حرف بزنه هر جوری شده وقتشو با من بگذرونه اما با گذشت زمان همینطور حس کردم دیگه حسی به من نداره همه حرف های عاشقانه اش حذف شد دیگه کمتر واسم وقت میذاره
و شروع کرده به حرفایی رو گفتن که باعث اذیت شدنمه
ممنون میشم اگه راهنماییم کنید