ویدئوی قسمت دوم، را از لینک زیر ببینید:
چند وقتی است که اغلب بانوان پیام های زیادی را برایم ارسال می کنند مبنی بر اینکه چگونه یک زندگی خوب داشته باشیم و بهتر است بگوییم چگونه یک زندگی زناشویی خوب داشته باشیم.
? روزانه سوالات زیادی نظیر تیترهای زیر را برایم ارسال می کنید:
سوالاتی که شما بانوان گرامی برایم ارسال می کنید، بسیار برایم خوشحال کننده است به این دلیل که برای زندگی زناشویی خودتان برنامه دارید و می خواهید برای رسیدن به یک زندگی خوب تلاش کنید.
به همین دلیل ویدئویی را با عنوان "چه زود دیر می شود" را آماده کرده ام، و ازتون می خواهم این ویدئو که شروع یک مسیر جدید در زندگی زناشویی تان هست را به صورت کامل ببینید.
? ویدئوی قسمت یک : "چه زود دیر می شود"
در این ویدئو در رابطه رنج هایی با شما صحبت میکنم که اغلب بانوان گرفتارش هستند، و تصمیماتی که نمی گیریم باعث می شود که "زود دیر شود"
در این ویدئو دلایلی که باعث می شود شما را از یک زندگی خوب دور کند برایتان صحبت می کنم، دلایلی نظیر:
❌ خیانت در زندگی
❌ بداخلاقی در زندگی زناشویی
❌ شک و سوء ظن در زندگی زناشویی
❌ خساست در زندگی مشترک
❌ تنهایی در میانه ارتباط
❌ بلاتکلیفی قبل از نامزدی
❌ خسته شدن از ارتباط مشترک
❌ نمیتونی تصمیم بگیری برای انتخاب؟
در این ویدئو (قسمت اول) می خواهم اگر تجربه مشابهی همچون ضعیف شدن روابط زناشویی تان و یا دلایل بالا دارید در همین ویدئو برایمان درج کنید و تجربیاتتون رو برام بنویسید، که فکر می کنید چه اتفاقاتی افتاده که باعث شده از یک زندگی خوب دور شوید.
?در ویدئوی بعدی نسبت به پیدا کردن ریشه های این مشکلات برایتان صحبت می کنم.
مطالب بعضی از دوستان من مطالعه کردم .یکی از مشکلاتی که بیان میشود ادامه زندگی با شرایط جدید هستش .چون دوره قبلی با تمام وجود زندگی را با عشق وگذشت شروع کرده بودن
.والی حالا با تجربه وخواسته های جدید
می خواهن شروع کنن دچار .شک ودو لی شده .یا میشون ..با تشکر
و بیماری روحی و روانی داشت
اوایل نمیدونستم اما بعد چند مدت رابطه کم کم از زبونش کشیدم ک چی هست و نیست با خودم عهد بستم ک کمکش کنم و از این مخمصه نجاتش بدم
پریسا جون راستش اوایل فکر خودکشی بود همش از اون دختر حرف میزد دیوونه میشدم اما خوب باهاش راه میومدم دلداریش میدادم و سعی کردم جای اون خانمی ک نیست رو بگیرم
کم کم عاشقش شدم میگفت ازدواج نمیکنم هیچوقت اما الان به زندگی امیدوار شده بحث ازدواج رو وسط میاره دیگه از اون خانم حرفی نمیزنه اما خوب هر از گاهی بیماری اذیتش میکنه میدونم دوسم داره و منم دوسش دارم حتی به خاطرم سیگارو کنار گزاشته دوست دارم کمکش کنم کمکم میکنی ک بتونم کاملا به زندگی امیدوارش کنم ؟ و این مشکلاتشو از بین ببرم ؟ حرفات بی نهایت تاثیر خوبی داره روم
ممنون ک هوامونو داری
خانم نصري من پكيج شما رو با دقت گوش كردم ،تمام تلاشم اينه كه قوانين رو رعايت كنم.
ولي مشكل من اينجاس من حدود ١/٥ سال با آقايي در ارتباط هستم و الان تو مرحله خواستگاري هستيم.
اين آقا ٥ سال پيش به طور ديوانه وار عاشق خانومي بود كه باهاش ازدواج كرد،كل پروسه ازدواج و طلاقشون ٥ ماه بود،اون دختر با حق طلاقي كه داشت رفت و همه دارايي و احساس اين مرد رو با خودش برد.
خيلي تلاش كردم رابطمون به اينجا رسيد،ولي مشكل من اينه كه طرف مقابلم ميترسه از دوباره عاشقي ،ميترسه منم برم،همه جوره اطمينان رو دادم بهش ولي هنوز باور نداشته.
واقعا موندم با اين مرد چه كنم،ميدونم دوسم داره ولي با خودش مقاومت ميكنه ،همش ميگه نكنه بازم شكست بخورم،ميگه اون كه اون همه دوسم داشت و دوسش داشتم گذاشت رفت.
لطفا راهنمايي كنيد با اين آدم چه گونه باشم.
ممنونم
پریسا جون منم تقریبا این مشکل دارم ولی نه به این شیوه.من6سال با پسری ارتباط دارم اونموقع20سالمون بود الان26سالمونه دیگه دلیل اینکه هم نامزدی نمیکردیم بخاطر بیکاری و بی پولی بود خانوادهامون تقریبا میدونستن در این حد که داداش همسایمون خواستگار منه ولی من بهشون گفتم خودم میخوام کنکور بدم برم دانشگاه فعلا بهش جواب نمیدم.درصورتی که پسره از من خواسته بود منتظرش بمونم درسش تموم شه بره سرکار بعد بیاد خواستگاری منم قبول کردم.خدایش پسر بدی هم نیست یعنی من خودم بیش از اندازه غر میزنم اینکارو کردی اینکارو نکردی.بعضی موقعها خودمو جای اومیزارم تعجب میکنم چرا ایقد تحملم میکنه.بارهای بار بهش گفتم ارتباطمون رو بهم بزنیم ولی اوهیچوقت نمیزاره ولی جالبه هیچکاری هم نمیکنه بهش میگم خب یه کاری کن قول یه کاری بهش دادن میگه منتظرم اون جور بشه.میگه منی که سرمایه ندارم چیکار کنم.ولی منم خسته شدم هر کاری کرد گفت صبر کن برم سرکار بعد بیام خواستگاری قبول نکردم گفتم اگه میخوای بیای بیا دیگه.هیچ شکی هم نداشتم که نخواد ولم کنه بره ولی دیگه از انتظار خسته شده بودم خصوصا وقتی دیگه درسم تموم شد.حالا یه دوماهی هست اومدن خواستگاری پدرم تقریبا راضی هس مادرم هم راضیه وداداشم میگه باید بره سرکار و هردیقه منو سرزنش میکنه که تو فردا پس فردا میری سرکاراین توخونه میشینه تو باید نونشو بدی...در صورتی که من میدونم اینجور نیس مجید فقط منتظره جواب کارش بیاد که پذیرفتن یا نه بهش قول صددرصد دادن ولی دیر وزودش مشخص نیست بعدش اگه خدای نکرده نشه هر طوری باشه شغل ازاد یه کاری میکنه.منم خیلی حساس شدم اگه توخونمون کوچیکترین اتفاق بیفته یقیه او رو میگرم میگم تو چرا تا حالا هیچ کاری نکردی تو اگه منو میخواستی 6ساله یه کاری میکردی اگه منو میخواستی نمیذاشتی الان بیای که همه چی ایقد گرون شده وما هیچ کاری نمیتونیم کنیم.همیشه من باید بسازم تو چرا هیچ تغییری ایجاد نمیکنی وازاین حرفا....دیگه دارم از دوست داشتن زده میشم از اینکه هیچی نداریم وهیچی نیستیم خسته شدم.امشب دیگه بهش گفتم جوابم نه هست در صورتی که خودم هم میدونم نمیتونم بهش جواب رد بدم
خیلی اصرار کرد که رابطه رو بهم نزنم لااقل تا بعد محرم صبر کنم ولی بهونه کردم که تو مث سابق منو دوس نداری اونجوری که باید دوسم داشته باشی نداری منم نمیخوام میدونم هم به چند روز نمیکشه دوباره خودش برمیگرده ولی ایدفه میترسم برنگرده چون خیلی سفت وسخت وایسادم...
واقعا تو این6سال هیچ کاری نکرد برا اینکه یه روز زودتر بریم سرخونه زندگیمون همیشه میگه درست میشه از آینده ای حرف میزنه که خیلی خوشبختیم ولی میترسم اینجور نشه میترسم وقتی رفتم زیر یه سقف مث الان دوسم نداشته باشه.نمیتونم هم ازش جداشم خودش هم میدونه....احساس هم میکنم هیشکه به اندازه ی مجید دوستم نداره.زیاد هم بهم توجه میکنه هرچیزی بخوام اگه از دستش کوتاهی نمیکنه ولی باز میگم پس چرا هیچکاری نمیکنه برا اینکه بریم سرخونه زندگیمون خورش میگه شرایط جور نیس کار ندارم پول ندارم دیگه سرد شدم از این رابطه.خواهش میکنم هر طور شده هر طور میدونین جواب منو بدینکه چیکار کنم خواهش میکنم...