helia laali
سلام
من دختری ۲۲ ساله هستم،
یکسال هست که عقد کردم شوهرم از اول اولویت اصلیش مادرش بود تو این یکسال هرجا می رفتیم با مادرش بود.
همه جا بود حتی شبا پشت در اتاق ما می خوابید چون می گفت می ترسه الان ۴ ماهه مادرشون سکته کردن تو کما هستن ما هر روز از صبح تا شب بیمارستانیم. نه باهام حرف میزنه نه توجه میکنه نه هیچ رابطه ای انگار من تو زندگیش هیچ جایی ندارم!
من از صبح تا شب باهاش میرم بیمارستان تو حیاط میشینم که تنها نباشه اون حتی به من نگاهم نمیکنه.
خیلی افسرده شدم باید چیکار کنم با اینهمه سردی و بی توجهی از اول فقط به فکر مادرش بود
من دختری ۲۲ ساله هستم،
یکسال هست که عقد کردم شوهرم از اول اولویت اصلیش مادرش بود تو این یکسال هرجا می رفتیم با مادرش بود.
همه جا بود حتی شبا پشت در اتاق ما می خوابید چون می گفت می ترسه الان ۴ ماهه مادرشون سکته کردن تو کما هستن ما هر روز از صبح تا شب بیمارستانیم. نه باهام حرف میزنه نه توجه میکنه نه هیچ رابطه ای انگار من تو زندگیش هیچ جایی ندارم!
من از صبح تا شب باهاش میرم بیمارستان تو حیاط میشینم که تنها نباشه اون حتی به من نگاهم نمیکنه.
خیلی افسرده شدم باید چیکار کنم با اینهمه سردی و بی توجهی از اول فقط به فکر مادرش بود
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نام کاربر
عزیزم شما که همه این مسائل و از اول میدونستی پس خودت این شرایط و خواستی بپذیری و با تمام این ها عقد کردی و الان خیلی نمیتونی نسبت به اهمیت همسرت به مادرش اعتراضی کنی
پاسخ
4 سال پیش