کلوپ دانشجویان هنر زن بودن

با سلام و عرض احترام خدمت شما بانوی عزیز و بزرگوار که درس زن واقعی بودن رو به ما یاد میدهید.
من زن42ساله و همسرم39 سالشه و دو فرزند پسر8 ساله ودختر4ساله داریم که مدت 9سال ازدواج کردیم من کارشناسی ارشد it و همسرم فوق دیپلم هستند و ایشون دانشجوی من بودن و هر دو ازدواج دوم با این تفاوت که من بعد از شش ماه جدا شدم ولی همسرم بعد از ده سال جدا شدن . خانم پریسای عزیز با گوش دادن پکیج رمز جذابیت متوجه شدم که خیلی چیزها از اول باید بررسی بشه و از پایه و اساس درست بشه کاملا متوجه اشتباهاتم شدم که ضربش رو دارم الان میبینم بدون تحقیق و حتی فکری و خیلی سریع همسر این آقا شدم چون خیلی شادم میکرد و هیجان داشت هر دو عجله داشتیم .تو دوران دوستی خیلی عالی و دوست داشتنی بود اما بعد از ازدواج کاملا عوض شد وسواس دارن همه چیز باید سرجاش باشه حتی یک سانت اینور و اونور نشه این موضوع من و بچه ها را اسیر کرده . از همون روزهای اول شبها نمیخوابه بیداره و با دوست دخترهای قبلیش چت میکرد من هم هرچی میپرسیدم چکار میکنی این کیه میگه چیز خاصی نیست . در زمان آشنایی ما با دختری گویا دوست بودن که شهرستانی است و دفتر هواپیمایی کار میکند و به دانشگاه من زنگ زده بود فحش و ناسزا داد که خودتو ارزون فروختی من هم از همه جا بیخبر به همسرم گفتم که کلی باهاش دعواکرد و کات کردن . بعد از به دنیا آمدن پسرم سرو کله این دختر پیدا شد یه مدت پیام میداد تو فیس بوک بعد رفت یا ظاهرا من چیزی احساس نکردم .تو این سالها همش توهین و تحقیر میکنه سر کوچکترین مسئله حتی بخاطر بچه ها به من پرخاش میکنه شخصیت کاملا خود شیفته داره و طرح واره بی ثبات و مقداری بی قید دارد من هم فکر کنم چسبنده هستم .در خونه با ما درون گراست و بیرون با دوستاش هیجانی است آدم دو شخصیتی است تا یک ساعت خوبه بعد یهو بهم میریزه هر کا ری که بگید کردم جواب نداده خیلی زیادی محبت کردم تمام این 9سال بیکاره تو خونس و از سرمایه قبلیش و کمک من زندگی میچرخه با خانوادش سر ارث و میراث که باباش به نوعی قبل مرگش تقسیم کرد درگیره البته این رفتار پرخاشگری با مامان و خانواده خودش و باباش هم دارد و کلا اخلاقشه . جلوی همه بی ا حترامی میکنه آدم بسیار مادی است این هم بگم که دوسالگی پسرم بود من یه خونه داشتم که با بدبختی خریدم کلی با هزار کلک و دعوا گیر داد خونه رو بده سرمایه گذاری کار کنم با بی میلی و از سر اجبار بخاطر پسرم خونه رو دادم فروخت و با پدرش با ملکی در تهران جابه جا کرد و ارثش هم گرفت یعنی خونه من سر آغاز سرمایه زیادی براش شد . حالا مشکل من اینه که با توجه به پکیج هنر زن بودن و قسمت خیانت که گوش دادم سردرگمم و گیج شدم چکار کنم واقعا موندم چون پدرش شش ماه فوت کردن بعد از فوت پدرش خیلی بدتر شده و همون دختره که گفتم تو ختم اومدن و دوباره ارتباط از سر گرفته تو اینستا اومده و چندباری با هم بیرون رفتن من فهمیدم و با یکی از فامیل های مادرم هم شبها تا صبح چت میکنه که زن 50ساله مطلقه است رفتارش عوض شده مدام تهدید میکنه باید بری راه برای دیگران باز کنی . خونتو بدم برو جای چند نفر رو اشغال کری با توجه به صحبت های شما که فرمودید رابطه عقبگرد ندارد این دختر از زندگی من چی میخواد من احساس میکنم میخواد انتقام بگیره و من سر درگمم چون هر راهی رفتم محبت کردم زبون ریختم کم محلی کردم جواب نداده من ازتون راهکار میخوام دیگه خسته شدم گاهی میگه تو مگه زن منی مادر بچه هایی من هیچ تعهدی نسبت بهت ندارم آیا موندن در این زندگی صلاح است آیا امید به درست شدنش هست آیا ماندن و جا برای دیگران باز نکردن به این همه اعصاب خوردکنی می ارزد ؟؟من فقط بخاطر بچه ها دارم تحمل میکنم الان هم جدیدا شکاک شده یه کلاس میرم میگه رفتی ولگردی همش توهین میکنه هر شب با دوستاش بیرونه من و بچه ها همش خونه ایم دیگه اینها هم نگه نمیداره در این ترم فقط یک کلاس گرفتم .واژه هایی هم که گفتید وقتی ادم از کسی تنفر داره بخاطر رفتارهاش نمیتونه واقعا این واژه ها رو براش بگه
آیا در مورد دختره که فهمیدم باهاش بیرون رفته چیزی بهش بگم یا نه بزارم ببینم چی میشه ؟ آیا بگم میدونم شبها با فلانی چت می کنی ؟ می ترسم بگم پر رو تر بشه بگه همینی که هست مدام دنبال بهونس. نمیدونم دلیل این همه بهونه گیریش چیه ؟؟ ولی ذاتا ادم خیانتکاری نیست . دیگه بیکاریش و مرگ پدرش بهش فشار آورده واقعا من گیج شدم چکار کنم خواهشا کمکم کنید . ممنون از شما

سلام.خانم نصری من شخصیت چسبنده و شکاکی داشتم تا حالا.اما بعد از دیدن دوتا پکیجتون رفتار درست خیلی یاد گرفتم اما هنوز نمیدونم چجوری باید شخصیت شکاک و بدبینمو درمان کنم..خیلی موضوع حادی برام شده.لطفا برامون بگین .ممنون و خداقوت

سلام خانم نصري با ارزوي سلامتي و موفقيت روز افزون شما سليماني هستم از كرج من پكيج رو تهيه كردم اما يه مشكل حاد دارم كه واقعا شديد رو اعصاب و روان من تأثير گذاشته همسر من پدر و مادرش رو از دست داده و حدود هشت ماه كه برادرش كه حكم پدرش رو داشته از دست داده ايشون دو تا بچه سه ساله دارن من نميخوام كه ايشون بچه ها رو از محبت خودشون محروم كنن اما همسر برادرشون منو تهديد كرده كه زندگيتو خراب ميكنم و يه عالم دروغ تحويل همسر من داده و اين قضيه موجب سلب اسايش من شده جوري شده كه روابط من و همسرم به كل ريخت به هم و با دروغ هاي اون خانم دعواي شديدي كرديم حتي خيلي حرمت ها شكسته شده ايشون ميخوان همسر من به كل زندگي خودش رو با بچه هامون بزاره كنار فقط به اون و بچه هاش رسيدگي شه ايشون اصلا احتياج مالي نداره اما همش ميخواد همسر من بهشون سر بزنه حتي كارايي كه همسر خودش براش انجام نميداده همسر من براش انجام بده با دوز و كلك مغز همسر منو رو شستشو داده كه من اونو فرستادم پيش خانواده اش والا اون ميخواسته كرج بمونه درصورتي كه دروغ محض همسر منم كه در پي جبران خدمات برادرش به برادرزاده هاشه و اصرار داشت كه زن برادرش از كرج نره الان همه چيز رو از چش من ميبينه ما تا حالا بهم تَو نگفته بوديم اما كار به كتك كاري كشيد و ايشون ميگه تَو يه دروغ گويي و اون راست گو و همسرم كارايي كه من در حق زن برادر و برادر زاده هاش كردم رو ميگه خواستي نكني دو قلو بودن ايشون شير نداشتن من بچه هاشو 74روز دارم و از وقتي همسرش فوت شد 59 روز پيشش موندم هر كاري بگيد كردم نميدونم چرا بايد جواب من اين باشه حتي ديدم عكس هاي پروفايل همسر منو ذخيره ميكنه عكساي تكيش يا مثلا گفته دست از سرش بر نميدارم نميدونم چيكار كنم طولاني شد اما مختل شده اسايش ما و ميدونم همسرم فقط به فكر جبران زحمات برادرشه اما ايشون محبت و لطف همسر منو اشتباه گرفته لطفا كمكم كنيد خواهش ميكنم

این قسمت روابط فرا زناشویی برام خیلی سخت بود گوش دادنش ولی در آخر به آرامش درونی رسیدم که هرکسی که رفتنی باشه بزاری بره واینکه اگه انکار میکرده براش من مهم بودم والان بیشتر بخودم میرسم

سلام با تشکر از خانم نصری من دوتا سوال داشتم 10 ساله ازدواج کردم بچه ندارم.و با دیدن جلسه ها فهمیدم زبان عشق من زبان لمسیه نیاز به در آغوش گرفتن نیاز به توجه و زبان عشق همسرم لمسی نیست اون کمال گراست.و حتی الان که دارم سعی میکنم تغییر کنم و قانون های جذابیت رو رعایت میکنم نیاز به حمایت و تایید رو اشباع میکنم بازم مقاومت میکنه بازم تمایل نداره به تماس جسمی این منو خیلی عذاب میده و ناامیدم میکنه.و سوال دیگه ام اینکه دوست نداره با من جایی بره حتی یه گردش ساده یه پیک نیک مسافرت هیچ علاقه ای نشون نمیده حتی وقتی ام به زور راضی میشه یا خودش میگه باشه میریم روزش که میرسه مثلا جمعه میشه با بهانه های مختلف از زیر در میره که نریم.و من از این دو مورد خیلی کلافه ام.خواهشمندم کمکم کنید.

با سلام خدمت فرشته نجات
من قبلا سوالمو پرسیده بودم متاسفانه جوابی دریافت نکردم بنده 39 سالم هست شوهرم 43 سالشون و نه ساله که ازدواج کردیم و دارای دو فرزند هستیم من فرزند اول خانواده هستم و خانواده من آنچنان وابستگی به من ندارن و همسرم فرزند ششم خانواده هست ولی خانواده خیلی به ایشون وابسته هستن حالا با این شرایط
،،، سوال من این بود که مردی که به اقتضای کارش مجبوره از صبح تا شب تو دفترش که چسبیده به خونه مادرش یعنی در واقع دفترش رو از خواهرش اجاره کرده و در 24 ساعت 22 ساعت با مادرش هست چطور میشه این وابستگی رو کم کرد و چون منزل مسکونی مال خودمون هست امکان جا به جایی وجود نداره که ما بریم نزدیک اونا و به خاطر همین ما خیلی با هم مشکلات داریم چون خانواده اونا از ریز مسایل زندگی ما با خبر میشن چون همسرم مدام اونجاست از زنگهای ما صحبتهای ما اختلافات ما برنامه ریزهای زندگی ما و به خودشون هم اجازه میدن تو ریزترین مسایل زندگی ما دخالت کنن در واقع همسر من این اجازه رو بهشون میده چون بیشتر وقتها اونجاست و من مطمئن هستم اگه اونجا کمتر باشه نود درصد مشکلات ما حل میشه و خیلی سعی کردم که دفترش رو عوض کنه ولی چون نماینده بیمه هستن میگه اگه دفترم رو عوض کنم مشتریام رو از دست میدم حالا از شما میخوام که برای این مشکل من یه راهکار بدید

سلام خسته نباشید
لطفا بیشتر راجب حسادت صحبت کنید
من 25 و همسرم 28 سالشه ایشون زه زن عمو داره که 30 سالشه و خیلی باهم خوبن ...
واین اصلا برای من قابل حضم نیست
زن عموشون دایما قربون صدقه اش میره شوخی فیزیکی میکنه حس میکنم زنشه انگااار .... اینا عادیه ؟؟؟

توی این بخش تفاوت هامون رو فهمیدم وبهشون احترام میزارم الان راحت تر تحسینش میکنم وازش تعریف میکنم قبلاخیلی واسم سخت بود وقتی که غرورم روگذاشتم کنار معجزه کرد.دیگه دست ب گوشی شوهرم نمیزنم الان خیالم راحت تره واز عشق بینمون مراقبت میکنم واجازه نمیدم کسی وارد رابطمون بشه

سلام پریسا خانم خسته نباشید عزیزم ممنون بابت راهنمایی زیباتون من پکیچ شما رو مدتی پیش گرفتم دارم استفاده میکنم ی راهنمایی از شما میخوام من مجرد هستم و چند تا خواستگار داشتم که به سرانجام نرسید من کلا کم حرفم و در کنار طرف مقابل که هستم حرفی برای گفتن ندارم و این خیلی آزارم میده اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید چکار بکنم ممنون میشم با تشکر از شما

این بخش رو که گوش دادم سواد عاطفیم بالارفته ودرکم بالاتر رفته اونموقع اوایل ازدواج فکرمیکردم حیف شدم دیگه قلبم نمیتپید که فکرمیکردم عشق از بین رفته ولی فهمییدم که این طبیعیه فهمیدم چقد اشتباه فکرمیکردم .توقعاتم رو از شوهرم کم کردم مثلا وقتی لباس میخرید من قهرمیکردم میگفتم همش واسه خودت خرج میکنی ولی فهمیدم که اون هزینه های واجبی بوده واگه لازم باشه برای من هم میخره . واینکه احساساتم رو کنترل کردم وحرفی که مادر شوهرم میزنه رو فمر میکنم مادرم اون حرف روزده وحضمش واسم اسونتر شده

ودیگه ایکه مادرشوهرم رو مثل مادرخودم میدونم وکلا رفتار واحساسم عوض شده خودمم احساس راحتی میکنم وعجیب اینکه اونام ازم تعریف میکنن جدیدن خیلی خوشحالم از آشنایی باشما

توی این قسمت فهمیدم که زن ومرد چه تفاوت هایی دارن ودرک کردم معنی رفتاراشو واین باعث آرامش توی زندگیم میشه