این کلوپ فقط ویژه بانوان می باشد، و از مردانی که دوره جامع را برای بانوی خودشان تهیه می کنند، درخواست میکنیم حتما به نام خود بانوی خود دوره را تهیه کنند که بتوانند از این کلوپ بهره مند شوند.
بیشتر زنان باهوش به روش سخت و از طریق تجربهی دست اول باهوش میشوند. و آنها آسیبهایی با خود دارند كه تایید کننده این مسئله است ـ خاطرات ناراحتكنندهای از بیخوابیهای شبانه، اشكها، سردرگمی، خشم، تردید به خود و اضطراب.
بدون شک آنها دربارهی زندگی، عشق و ارتباط، تجربههای زیادی كسب كردهاند، اما برای دستیابی به چنین تجربه و خردی بهای سنگینی پرداختهاند.
ما باور داریم روشی راحتتر برای باهوش شدن زنان وجود دارد؛ روشی راحتتر تا اطلاعاتی به دست آورید كه برای مدیریت خردمندانهی ارتباطاتتان به آن نیاز دارید، بدون اینكه مجبور شوید با حوادثی آسیبزا كه اغلب با كسب چنین آگاهی و خردی همراه است، مواجه شوید؛ آگاهی و خردی بدون درد و ناراحتی، درك و تفاهمی بدون دلشكستگی، بینشی بدون احساسات آسیبزا.
باهوشترین زنان میدانند كه مجبور نیستند برای باهوش شدن آسیب ببینند، سردرگم شوند یا ناراحتی و رنجی را تحمل كنند.
به زندگی روزه مره تان نگاه کنید:
- مثلا در ارتباط قبل از ازدواج و دوران نامزدی، بارها شده که مردی را دوست داشتید، و در مراحل آشنایی از دست دادید.
- و یا در مراحل نامزدی، ارزش هایتان را زیر پا می گذارید و بعدها دچار نگرانی و مسائل خاص می شوید.
- و یا اینکه نمی توانید با نامزد خودتان ارتباط درستی برقرار کنید.
به نظرتان چگونه زنان هوشمند ارتباطات خود را در دوران نامزدی شکل می دهند و اختیار خود و زندگی شان را در دست دارند؟
اطلاعاتی که امروزه کم و زیاد، غلط یا درست در گوشه کنار اینترنت و شبکه های مجازی پخش شده است که معمولا 99 درصد اشتباه و با موقعیت فردی هر فرد انطباق ندارد.
زنان باهوش، خرد جمعی دانش اموختگان دوره نامزدی هدفمند و راز و رمز جذابیت برای مسائل قبل از ازدواج و نامزدی هدفمند است که برای رسیدن به یک ازدواج موفق آماده سازی شده است.
زنانی که با آگاهی کامل، دوره های توانمندسازی خودشان را گذرانده اند و الان می خواهند به همنوعان خود کمک کنند تا یک زندگی شیرین را تجربه کنند.
این بخش از وب سایت را با عنوان کلوپ زنان باهوش نام گذاری کردم .
و در این بخش تمرکز بر راه حل ها و مکمل های آموزشی برای هر چه توانمندشدن زنان باهوش داریم.
در این کلوپ سه بخش وجود دارد:
1- همفکری دانشجویان برای نامزدی هدفمند: در این قسمت همه دانشجویان دوره میتوانند سوالات خود را درج کنند و دیگر دانشجویان با تمرکز بر مسئله موجود، راهکارهای اصولی خودشان را طبق آموزه های نامزدی هدفمند به دیگر زنان باهوش انتقال دهند.
2- گزارش پایانی دانشجویان: در این قسمت دانشجویان گزارش نهایی دیدن دوره را درج می کنند، و اینکه دوره نامزدی هدفمند برایشان چقدر موثر بوده است و چه آموخته هایی از این دوره بدست آوردند را در اینجا ذکر می کنند.
به دوستانی که گزارشات دیدن هر جلسه را در پارت آخر هر جلسه درج کنند و گزارش نهایی دوره را در این قسمت درج کنند، هدیه ای از طرف استاد نصری با عنوان دوره غیر حضوری ارتباط موثر در پروفایلشان درج می شود.
3- پاسخ ویدئویی و صوتی به سوالات مهم و پرتکرار: در ادامه، برخی سوالاتی که اهمیت بالایی برای یادگیری دیگر زنان باهوش دوره نامزدی هدفمند، توسط استاد پریسا نصری به صورت مستقیم پاسخ داده می شود.
این کلوپ به صورت مستقیم توسط استاد پریسا نصری پاسخ داده می شود.
همچنین این کلوپ فقط ویژه زنان باهوشی است که در دوره غیر حضوری نامزدی هدفمند و راز و رمز جذابیت شرکت کرده اند و از مفاهیم و مطالب این دوره استفاده کرده اند.
قابل توجه است، زنان باهوشی که به تازگی در دوره غیر حضوری نامزدی هدفمند شرکت کرده اند، ظرف 24 ساعت در این گروه قرار می گیرند، تا بتوانند از آموزه ها و همفکری های این گروه استفاده کنند.
اول از اين مجموعه متشكرم
و سوال من راجع به جلسه چهارم و قانون ها موردي كه براي من پيش امد :
من يكبار نامزدي ناموفق داشتم و به تازگي عقد كردم با فرد جديدي كه به مدت يك سال اشنايي سالم قبل ازدواج داشتيم،يكبار در دوران اشنايي كه بنده با دوستان خانوادگي ايشون بيرون رفته بوديم موقع برگشت ايشون اعلام كردن كه تو به دوست من خيلي نگاه مي كردي و به او علاقه داري دعواي بدي بين ما پيش امد و من ناراحت شدم و بحث تمام شد و ما درگير مراسم عقد شديم بعد از ٢ ماه از عقد يك شب انها(دوستانشون) به منزل همسرم امدند و دوباره همسرم حالش بد شد جلوي مهمان ها و بعد رفتن انها اعلام كرد كه تو به ايشون نظر داري و من بهم ريختم و مادرشوهرم هم متوجه شدند و فرداي انروز به خانواده من زنگ زد و باز بعد چند روز ازار تمام شد تا اينكه چند وقت پيش من براي همسرم شكلات خريدم و دوتا خريدم چون اندازه شكلات كوچك بود به من گفت تو اين را براي دوست من خريدي و من باز به هم ريختم متاسفانه ان اقا دوست و همكارش هستند و من از ترس حتي راجع به كار همسرم هم سوال نمي پرسم كه به ايشان ربط دهد و اين نسئله خيلي برام ازار دهنده است و احساس مي كنم غرور و شخصيتم خورد شده
لطفا از طريق زن جذاب و باهوش به من بگوييد چگونه از شوهرم بخوام كه اين فكر را از ذهنش بيرون كند
مشکلی که من باهاش روبرو هستم ، فکر می کردم با دوره های خانم نصری تونسته باشم کاملا کنترلش کنم و البته موثر هم بوده. ولی خواستم ازتون راهنمایی بگیرم.
نامزد من معلم هستند و با دانش آموزان و همکاران خانم هم سروکار دارند. متاسفانه من یک حساسیت بدی برام هستش این موضوع با این که روی نامزدم شناخت دارم، البته فعلا دور از هم هستیم و شاید این امر هم تشدید کننده این حساسیت باشه. ولی تا حدی که وقتی میدونم که با کلاس های سن های بالاتر در حدود 17 ، 18 سال کلاس دارن ایشون ، ناخوداگاه حالم بد میشه و اخیرا سعی دارم با استفاده از قوانین دوره ، در شنیدن حرف های نامزدم در رابطه با کلاس ها و .. عکس . العمل بدی نشان ندهم ، ولی در درون حالم خوب نیست.
و خب این مسیله خیلی وسیع تر هم درگیرم میکنه گاها، درحدی که مواقعی که میدونم ایشون برای خواهرش که تقریبا هم سن و سال هستیم چقدر اهمیت قایل هست خیلی این حس برام بوجود میاد که خب برای من اینقدر ارزش قایل نیست یا مقایسه اینکه برای خواهرش خیلی کادو های بهتری میگیره و خیلی بیشتر به فکر ایشون هست. شاید حسادت باشه و شاید اینکه من در رفتارم اشتباهاتی داشتم که موجب این شده که چندان براشون اهمیتی نداشته باشم. البته دقیقا نمیدونم چه اشتباهاتی داشتم و چطور رفتارم رو درست کنم که این اهمیت ایجاد بشه.
این رو بگم خدمتتون که با کمک دوره ها واقعا سعی دارم بتونم انشالله تغییرات خوب داشته باشم وخیلی دلم می خواد بتونم این حالت رو در خودم کنترل کنم .
خیلی ممنونم از کمکتون و وقتی که می گذارید.
»B<N>Z":>:
من 32 سالمه دانشجوی دکترای عمران
چهار فرزندیم که من بچه آخری
با اقایی که 30 سالشه و دیپلمه هست
دو تا برادرن که ایشون کوچکترن
8 ساله باهمیم و در یک محله با یک کوچه فاصله هستیم و در بانک که برای انجام کارامون رفته بودیم اشنا شدیم
هر دومون تو خانواده خودمون مشکلات روحی داشتیم و داریم
پدره من بسیار خسیس هستند ولی از نظر مالی و سواد و فرهنگ خداروشکر اوضاع مناسبی دارن ولی اصلا ازشون از نظر معنوی محبتی ندیدم کلا حسه داشتن پدر نداشتم و ندارم
مادر هم که به قدری ضعیف و بی مسئولیت و احساسی و ... رو ایشونم حتی در حد یک لیوان چای نمیشه انتظار داشت
به خاطر مسائل خیلی زیادی دوران نوجوانی و جوانیم واقعا شکنجه روحی شدم و ادمه مضطربی هستم و غمگین
به کار و تحصیل و مطالعه و ورزش علاقه دارم و همیشه سعی از زمانم استفاده میکردم
خانواده اقایی که باهاشون هستم از نظر مالی خیلی خیلی سطحشون از ما پایینتره و یک سال اخیر متوجه شدم فرهنگ و سوادشون هم کمه
این اقا که تو سختی بزرگ شده در این 8 سال حسابی کار کرد تا پس اندازی داشته باشه البته شغل ثابت و امنیت شغلی نداره ( در این مدت به من بی احترامی و اذیت میکرد ولی ول کن نبود) از اول هم گفتن کلا از ازدواج خوششون نمیاد و مخالفن
امسال خدارو شکر تونست زمین بگیره و اپارتمان کوچک بسازه و یک نفس راحتی داره میکشه
ایشون بدون اینکه خودش متوجه باشه به شدت تحت کنترل پدر مادرشون هستند ولی نه تو راه و روش تربیت درست
هر روز با ذوق و شوق از پیشرفت کار ساخت اپارتمان میگه و اینکه تا اخره تابستون خونه حاضره و ما میریم باهم زندگی میکنیم
ایده الشون یک خانمی هست که از نظر مالی بتونه کمکش کنه
سوال:
ایشون به هیچ عنوان حاضر نیس بیاد خاستگاری
میگن 30 سالمونه در حالیکه خیلی بچه مونده مادر پدرش مثل یک پسر بچه 5 ساله باهاش رفتار میکنن و ازش حمایت میکنند
همو میخایم
من تورو از خودت خاستگاری میکنم و میریم یک مدتی زندگی میکنیم ببینیم میشه زیر یک سقف باهم خوب باشیم یا نه بعد تصمیم بگیریم
بهشون میگم من نمیتونم بدون اجازه خانوادم این کارو کنم و حاضر نیستم بدون خاستگاری باهات بیام اگه فکر میکنی حتی یک درصد ممکنه باهم نتونیم زندگی کنیم همین الان این رابطه تمام شه که من خاستگار دارم
در جواب میگن تو دروغ میگی منو دوست داری و فقط میخای شوهر کنی وگرنه هرجوری باشه با من میمونی
چی باید بگم و چیکار کنم ؟؟؟
»B<N>Z":>:
من 32 سالمه دانشجوی دکترای عمران
چهار فرزندیم که من بچه آخری
با اقایی که 30 سالشه و دیپلمه هست
دو تا برادرن که ایشون کوچکترن
8 ساله باهمیم و در یک محله با یک کوچه فاصله هستیم و در بانک که برای انجام کارامون رفته بودیم اشنا شدیم
هر دومون تو خانواده خودمون مشکلات روحی داشتیم و داریم
پدره من بسیار خسیس هستند ولی از نظر مالی و سواد و فرهنگ خداروشکر اوضاع مناسبی دارن ولی اصلا ازشون از نظر معنوی محبتی ندیدم کلا حسه داشتن پدر نداشتم و ندارم
مادر هم که به قدری ضعیف و بی مسئولیت و احساسی و ... رو ایشونم حتی در حد یک لیوان چای نمیشه انتظار داشت
به خاطر مسائل خیلی زیادی دوران نوجوانی و جوانیم واقعا شکنجه روحی شدم و ادمه مضطربی هستم و غمگین
به کار و تحصیل و مطالعه و ورزش علاقه دارم و همیشه سعی از زمانم استفاده میکردم
خانواده اقایی که باهاشون هستم از نظر مالی خیلی خیلی سطحشون از ما پایینتره و یک سال اخیر متوجه شدم فرهنگ و سوادشون هم کمه
این اقا که تو سختی بزرگ شده در این 8 سال حسابی کار کرد تا پس اندازی داشته باشه البته شغل ثابت و امنیت شغلی نداره ( در این مدت به من بی احترامی و اذیت میکرد ولی ول کن نبود) از اول هم گفتن کلا از ازدواج خوششون نمیاد و مخالفن
امسال خدارو شکر تونست زمین بگیره و اپارتمان کوچک بسازه و یک نفس راحتی داره میکشه
ایشون بدون اینکه خودش متوجه باشه به شدت تحت کنترل پدر مادرشون هستند ولی نه تو راه و روش تربیت درست
هر روز با ذوق و شوق از پیشرفت کار ساخت اپارتمان میگه و اینکه تا اخره تابستون خونه حاضره و ما میریم باهم زندگی میکنیم
ایده الشون یک خانمی هست که از نظر مالی بتونه کمکش کنه
سوال:
ایشون به هیچ عنوان حاضر نیس بیاد خاستگاری
میگن 30 سالمونه در حالیکه خیلی بچه مونده مادر پدرش مثل یک پسر بچه 5 ساله باهاش رفتار میکنن و ازش حمایت میکنند
همو میخایم
من تورو از خودت خاستگاری میکنم و میریم یک مدتی زندگی میکنیم ببینیم میشه زیر یک سقف باهم خوب باشیم یا نه بعد تصمیم بگیریم
بهشون میگم من نمیتونم بدون اجازه خانوادم این کارو کنم و حاضر نیستم بدون خاستگاری باهات بیام اگه فکر میکنی حتی یک درصد ممکنه باهم نتونیم زندگی کنیم همین الان این رابطه تمام شه که من خاستگار دارم
در جواب میگن تو دروغ میگی منو دوست داری و فقط میخای شوهر کنی وگرنه هرجوری باشه با من میمونی
چی باید بگم و چیکار کنم ؟؟؟
الان کارمم از دست دادم جفتمونم بیکار شدیم. حال و روحیم خیلی بده. ایشون که به اصلا نمیاد خاستگاری که حدس میزنم بخاطر وابستگیش به پدر و مادرشه بدون اونا نمیتونه کاری کنه و همش وره دلشونه و اونا مثل یک بچه بهش میرسن. خانواده منم میگن برو از اینجا خودت زندگی کن. پدرم یک خونه کوچک داره که خالیه میگم برم تنها زندگی کنم. اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
من دختری 25 ساله،مقیم کانادا هستم،که حدود یک سال پیش و وقتی ایران دانشجوی ترم اخر لیسانس بودم،علاقمند به یکی از اساتیدم که 9سال از من بزرگتر است شدم.با مرور زمان هم خودم و هم دوستانم متوجه شدیم که ایشان هم به من توجه ویژه ای دارند.بعدها به بهانه ی پروژه ای که گفته بودند یاد آوری کنم تا برایم بفرستند به ایشان پیام زدم و با رفتار صمیمانه ایشان روبه رو شدم.بعد ها ایشان هر چند روز یک بار با من تماس میگرفتند و اگر جواب نمیدادم یا دیر جواب میدادم ناراحت میشدند.نهایتا من فکر کردم شاید به خاطر شرایط کاری مستقیم نمیگویند که علاقه ای به من دارند و من برای ابراز احساسات پیشقدم شدم،اما ایشان فقط تشکر کردند.بعدها توضیح دادم که به خاطر شرایط کاریشان من پیش قدم شدم و اگر حس میکردم علاقه دو طرفه نیست هرگز حرفی نمیزدم.نظر ایشان این بود که چه ایرادی دارد که دختر شروع کننده ابراز علاقه باشد و تو اتفاقا باید با افتخار بگویی که من طرفم را از خواب بیدار کردم و اگر از طرف من هم حسی نبود ما الان در ارتباط نبودیم.ما هرگز خارج از محیط دانشگاه ملاقاتی نداشتیم و تنهایک بار پیشنهاد کردند که بیا خونه من صحبت کنیم اما من نپذیرفتم.در اخرین روزهای اقامت من در ایران هم حرف ازدواج را پیش کشیدند اما نه به صورت جدی.حال 7ماه است که من از ایران خارج شده ام و همچنان ارتباط ما ادامه دارد.اما مسئله این است که این من هستم که اکثر مواقع از ایشان خبر میگیرم و ابراز علاقه میکنم و ایشان در مقابل میگویند من هم به شما علاقه دارم.ایشان به ندرت و حدود هر 2هفته یک بار با من تماس میگیرند و اگر من برای چند روز خبر نگیرم خبری نمیگیرند و نهایتا از من دلخور میشوند که چرا خبری ازت نیست.با توجه به این که ایشان علاوه بر تدریس،کارهای دیگری هم انجام میدهند ادعا میکنند که فرصت نمیکنند زیاد خبر بگیرند.به نظر شما درست ترین رفتار با ایشان چیست؟
و سوال دوم من در مورد اختلاف سنی 9سال است که آیا این اختلاف سنی مشکل به وجود می آورد یا خیر؟
با تشکر از راهنمایی شما
از وقتی دارم روی پیشرفت خودم و رفتار صحیح در رابطه کار میکنم، الان کاملا به اون آقا حق میدم که منو انتخاب نکرد. چون من بر خلاف تمام اصول جذابیت عمل میکردم.
الان خدا رو شکر دوباره رابطه ی جدی ای دارم. یک ساله با همیم. و من دارم از این اصول استفاده میکنم. که به نظرم خیلی حال و هوای رابطمه مون رو تغییر داده. هر چند هنوز حرف ازدواج نیست. ولی نگاه طرف مقابلم بهم احترام بیشتری توش داره نسبت به رابطه ی چند سال قبلم.
امیدوارم که بتونم این بار درست عمل کنم.