خانواده ومحدودیت وطرزفکر قدیمی

سلام من37سالمه وتقریباچندساله خواستگار مطلقه یازن دوم یاسن بالابرام میادوتقریباسه ساله خواستگاری نمیادیه مورد پیش اومده بعنوان همسردوم طرف بشم واز خودم 13سال بزرگتره...یامطلقه میاد ....ازطرفی دوس ندارم بااینجور آدماازدواج کنم ومیخواهم تنهازندگی کنم خانوادم نمیذارن میگن مردم چی میگن و....طرزفکرای قدیمی و.....تنهازندگی کردن رابد وگناه وزشت میدونن.قدیمی فکرمیکنن ونمیذارن وبدمیدونن ومیگن ازدواج کن هرکاری دوس داری بکن ویه سری محدودیت وتعصب الکی وزدوخوردواسترس درخانوادم دارم وپدرم فوت شده واختیاربدست مادروبرادرم افتاده ووضعیت زندگیمون اینجورشده وتحمل میکنم وشاغلم سعی میکنم بیشتروقتم دربیرون ازمنزل باشم نمیدونم باید چه کارکنم ازدوران راهنمایی بزورمارو چادری کردن .هرروزیه محدودیت جدید.وخانوادم وعمه م پسردوست هستن.فرق میذارن...یابرادرم شکاکه دست بزن داره...من هم مدتی افسرده وعصبی شده بودم سرکارمیرم بهترم اماروزهاوساعتهاییکه خونه ام اذیت میشم.....مادرم خواهربرادرشوخیلی دوس داره از وقتی پدرم فوت کرده خونه ماشده مث کاروانسرا..هرکاری میکنه یاکسی رودعوت میکنه از مانظر نمیخوادیا به مانمیگه هردفعه میان میرن خونه مادعواس از خاله دایی هادل خوشی نداریم فقط بخاطر مادرم مجبوریم تحمل کنیم میخوام برم تنهازندگی کنم این چیزارونبینم تحمل نکنم نمیذارن برم برادرم باکتک برم میگردونه دوباره روز ازنوروزی از نو....چه گناهی کردیم ما3دختر؟مادرم قبل ازفوت بابام یاحتی الان که فوت کرده یواشکی ازخونه بهشون پول یاچیزی میدادیابدون مشورت دعوت میکرد یا جایی میرفت الان هم دوباره به کاراش ادامه میده برادرم چندبارگوشی ولوازم آرایش وسایل ماروشکسته یاپاره کرده دست بزن داره مادرم هم میگه بهونه دستش ندید تاشوهر کنید برید....خودم خونه دارم مشکل مالی ندارم ....امانمیذارن تنهازندگی کنم آرامش داشته باشم چندبارخواستم از طریق وکیل اقدام کنم ترسیدم مادرم دق کنه یاحرف مردم اذیتش کنه نمیدونم خسته شدم37سالمه چیزی اززندگیم نذاشتن بفهمم وذوق وانگیزه نمونده برامون فقط مث ربات ازصبح تاغروب بریم سرکار نباشیم خونه که دعوامون نشه.....وکیل گفت میتونی جدازندگی کنی گفتم برادرم هرجابرم پیدام کنه باکتک برمیگردونه وخانوادم اینجوری ان .....